سلام.من واقعا تو تصمیم گیری مشکل دارم لطفا یک ادمی که واقعامیتونه کمکم کنه جواب بده ،من ۲۶سالمه به مدت ۴یا۵سال باپسری رابطه داشتم ولی ازهم دوربودیم فقط چندباری همودیدیم تواین چندسال خوب همدیگه راشناختیم ازهرلحاظ ودرسته دوست بودیم ولی دنبال هواوهوس نبودیم من به عنوان یک دختر وقتی کلمه مرد رامیشنوم یاد این ادم میفتم وتاییدمیکنم از هرلحاظ هیچ وقت پاشو از گلیمش درازترنکرده ،واسه خودش احترام وشخصیت قایله حتی کارمیکنه ودستش راجلو باباش دراز نمیکنه ،همیشه بااینکه عنوان نمیکردم وبهش میگفتم تو فقط یک دوستی ته دلم شوهر ایده ال من بوده وهست وهیچکس هم از لحاظ رفتاروشخصیت بهش نمیرسه حتی دونفراز اعضای خانواده ام راهم باهاش اشناکردم ومیناسنش اوناهم تاییدش میکنن وواقعا قبولش دارن خودمم اندازه چشمام بهش اعتماددارم وقبولش دارم ولی راستش بجز ته دلم همیشه به چشم یک دوست نگاه کردم بهش یک دست خوب که تنهام نمیذاره وهمیشه هواموداره.اینارامم تاخوب ادمایی که میگم رابشناسیدتابهترکمکم کنید.ازاون طرف چندوقت پیش یک خواستگاراومد ونزدیک به جواب دادن که رسید عموم هم اومد خواستگاری بابام هم که تاجایی که برادرزاده اش رابخواد منوبه غریبه نمیده همون اول نظر موافق خودشواعلام کرد بابایی که تا روز قبلش همیشه تواین موارد نظرمن براش مهم بود بدون اینکه نظرموبپرسه جواب مثبت داد ولی من به عموم گفتم که باید فکرکنم شبش بابام بهم گفت فردا زنگ میزنم وبه اون یکی خواستگارام وجواب منفی میدم فقط گفت که بدونم اون موقع خیلی حالم بدبود نه بخاطر اینکه پسرعموم مشکل داشت نه به خاطراینکه تصمیم من نبود وبزور بود یک جورایی اما بابام گفت چون من مطمین بودم خوشبخت میشی اینکارا رامیکنم بذار وقتی میام خونت راحت باشم باغریبه نمیشه وعصای دستم میشه برادرزاده ام ،چون باداداشمم اختلاف وقهر وناراحتی داره میخواد که اونوبه جای پسرش داشته باشه ،خب حالا از پسرعموم میگم از بچگی دخترخاله اش رادوس داشت حتی رابطه تلفنی داشتن بعد دختره ازدواج میکنه چون خانواده عموم واسه اون دختره نمیرن بعدبخاطراینکه همیشه همه میگفتن بامن ازدواج میکنه ومن دخترخوبیم ودرواقع به خاطر اینکه همه میگن خوبم بهم علاقه مندمیشه وحتی میادوبهم میگه که دوسم داره وقصدش ازدواجه اون زمان سرباز بود ومن گاهی جواب میدادم وهمش بهش میگفتم که هنوز زوده و...بعد یک خواستگار برام اومد ومن همش بهش گفتم نه واون کم نیاورد واصرارکردومن کم کم جذب شدم وتوهمون زمانها دوباره اس داد وزنگ زد که منم بهش گفتم دیگه به من زنگ نزن واس نده که اونم دیگه اینکارونکردوحتی من که اروم شدم خواستم بگم عصبانی بودم و...دیگه جوابمو نداد تا االان که بعد چندسال باشنیدن اینکه خواستگاراومده وجدی شده اومد دوباره رسماخواستگاری پسرعموم کارش نظامیه اخلاقشم خوبه فقط یکم تنبل گاهی والبته بلدنیست بایک دختر چطور رفتارکنه یعنی اگه زنشم بشم خجالت میکشه از توجه توجمع ،بابا توعمل انجام شده گذاشت منو .من بخاطراینکه باباموخیلی دوس دارم قبول کردم والان نامزد کردم ونشون اوردن ،نمیگم پسرعموم ادم بدیه وعیب وایرادی داره ولی خب تصمیم خودم نبود ،من خودموسپردم دست خداوبابام ،موقع نامزدی اصلا فکرشم نمیکردم کسی که به عنوان یک شوهرایده ال نگاش میکردم ودوسشداشتم وکلی خاطره وکامل میشناسه منو ،منوبخواد ،الان که شنیده داغون شده وخیلی نگرانشم ادم دختربازی هم نیست هرچی بهش میگم فراموشم کن وبرو سراغ یکی دیگه میگه اگه میخواستم تو این چهارسال بااینکه ازم دوربودی پات نمیموندم ومیرفتم سراغ خیلی کارا،ازم خواسته بهش فرصت بدم میگه خودتم میدونی داشتم پول وامکانات اولیه زندگی را درست یکردم میگه فقط نامزدکردی وهنوزدیرنشده بهم فرصت بده ،من واقعاموندم چیکارکنم قبلش کسی نبود بخاطرش بجنگم بااینکه دوسش داشتم ازش بریده بودم وخودموسپردم دست بابام ،الان نمیدونم چیکارکنم ازلحاظ دوس داشتن اون منو دوست داره ولی پسرعموم تازه داره احساساتش بوجودمیادهرچندنمیتونم بگم دوسمم نداره ولی ازبعدخواستگاری تاالان هنوز بهم نگفته دوست دارم ،توروخداکمکم کنید قبل ازاینکه دیربشه تصمیم درست رابگیرم ،هردوتاشون خوبن اون پسره واقعا یک ادمه یک انسان که همیشه تحسینش کردم ولی اگه بخوامش باید دل پسرعموم رابشکنم وازاون طرف پسرعموم رابخوام دل اون میشکنه وتااخرعمردرست نمیشه واه دل وچشمش دنبالمه ،لطفا الان جواب بدین درضمن من مخالفتم باپسرعموم به خاطرخانواه اش مخصوصا عموم،عموم منو دوس داره ولی درهرموری دخالت میکنه ونظرمیده ودرمورد ادما قضاوت میکه حتی قبلاگفته که با خاله ات نگردو...که جواب این حرفم رابابا میگه پسرعمم نمیذاره باباش دخالت کنه واینکه داداشم وابجیم مخالف این ازدواجن مخصوصابخاطرعموم،وکارش که ۱۵روزنیست وتنهام و۱۵روز هست درواقع مارش شب وروز نداره اگه هراتفاقی هم بیفته تماموریت باشه نمیتونه باشه وهمیشه تنهام طفا کمکم کنی به نظرتون رسته که من این نامزدی رابهم بزنم